سفارش تبلیغ
صبا ویژن

//هرچی تو بخوای//

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ساقی

پرکن جامم ای ساقی

به تنهایی تونوایی

پرکن جامم ای ساقی

ندارم راهنجاتی

پرکن جامم ای ساقی

زنم برطبل بیاری

شکسته ساقی جام شرابم

به درد عاشقی چاره ندارم

پرکن ساقی این جام شکسته

بااین جامم خاطره دارم

دریا دریاوکه گشتم

تواین صحرای جهنم

دیدم فقط هستی توساقی

بوی بهشتم

بریز دوای دردم

تواین جام شکسته

چه کنم ای ساقی منم شکستم

پرکن جامم ای ساقی

بیادم یارو بیاری

پرکن جامم ای ساقی

یه زره کم نزاری

رفته است ساقی می بنوشم

جامه بتن غصّه بپوشـــــــم

آنگاه که ساقیم خداشـــــــــد

گویند که ساقی کم فروشـــم


دردودل با دل

دیدی ای دل آخرش حرمت شکـــــــــــــــــــست

ازمن وتو برید و دل به غریبـــه بســــــــــــــــت

دیدی حتی حرمت اشــــــــــــــــکامو نگه نداشت

رفت وخیلی ساده روتموم قول وقرارش پاگذاشت

آخ دیدی آخرش منو تو بد نام شدیـــــــــــــم؟؟؟؟؟

تودادگاه دلش به جرم سادگی محکوم شدیــــم!!!!!

حالا من موندم واین غصه ها

یه دل شکسته و خاطره هـــــا

حالا باید تا قیامت بســــــوزم

به تاوان گناه این اشتبـــــــــاه

امّا بازم غصّه نخوردل مـــن

ماهم خدایــــــــــــــــــی داریم

توروزگار سنگـــــــــــــــــــی

یه روزگاری داریــــــــــــــــم

دلمون که رفت ولی تـــــــــــو

حرمت عشق ونگـــــــــــه دار

 واسه خاطریک شکســـــــــت

مهر باطل رو دل عشـــق نزار


اصفهان

در شهر اصفهان-

هنگام نیمشب-

درآسمان شوق-

شادان پرنده ی دل من در صعود بود

از غرفه ی محقّرخود بر فراز کوه-

همچوعقاب دور نگر-

چشم جست وجو برشهر انداختم-

یک سوشکوه معبد ومعراب های شهر-

یک سو جلال خاطره انگیز چارباغ-

یک سوصفای زنده ی زاینده رود بود!!!!

اندیشه های درهم وبرهم به ذهن من-

چون دود می خزید.

گویی نسیمی ازذل تاریخ اصفهان-

در شهر می وزید.


سقوطی پس از پرواز

شبی به گوشه ی خلوت خدا خدا کردم

زروی صــدق به دلخستگان دعاکـردم

زسینه آه کشیدم دلم زآه شکســــــــــت

درآن شکستگی دل چه گریه ها کردم

به شوق سجده فتادم به خاک گرم نیاز

نماز های ز کف رفته را قضـــا کردم

درآن صفای سحرباطواف کعبه ی عشق

زمروه سعی پر ازجذبه تاصــــــفا کردم

چــــه حال رفت ندانم که باعنایت اشک

به بحر رحمت بی انتها شـــــــنــا کردم

زتن رها شدم روح من صعود گــــرفت

به دل هـــــوای کــــــبــــــــریـــــــا کردم


دروغ فاش

سالهادرعمر من مهرآمد وآبان گذشت

وزکمال قفلتم هرلحظه درنقصان گذشت

چشم من در زندگی رنگ جوانی را ندید

این دروغ فاش پنهان آمدوپنهان گذشت

درشتاب عمر فرداها همه دیروز شـــد

نارسیده نوبهاران فصل تابستان گذشت

روز های شادی وغم درشمارعمرماست

گردرون کاخ عزّت یاکه درزندان گذشت

سالک راه توکّـــــل رازغم ها باک نیست

می توان باکشتی نوح از دل طوفان گذشت

درپناه نسیم وزمشکل توان آسوده زیست

خرّم آن آزاده کزدشت بلا آسان گذشت

دین سلمان برترین دین مسلمانی نبود؟؟؟؟

مرد حق شوتا توان از صدصدسلمان گذشت