سفارش تبلیغ
صبا ویژن

//هرچی تو بخوای//

صفحه خانگی پارسی یار درباره

چشم معشوق

ای بنازم چشم آن عاشق که مست خواب نیست

جان فدای آن دل روشن که در وی خواب نیست

نقش زیبای جوانی را شبی دیدم به خواب

از غم او دیگر چشم گریانم خواب نیست

آن شبی کز ماه واختر بزم گیتی روشن است

دیده رابرهم منه هرشب که شب مهتاب نیست

تا که سنگ فتنه می بارد ز سقف آسمان

هیچ کنجی امن تر از خلوت احباب نیست

 


کبوتر

درکنار ساحلی نشسته بودم ناگهان کبوتری آمدوگفت:
برای عزیزترین کست پیامی بنویس!
گفتم قلم ندارم!
 گفتا باپرمن بنویس!
گفتم جوهرندارم!
گفتاباخون من بنویس!
گفتم کاقذ ندارم!
نگاهی به آسمان ودریاکردوگفت:
بیاروی قلب من بنویس!!!!!

مجنون

یکشبی مجنون نمازش راشکست!

بی وضو درکوچه ی لیلانشست!

عشق آنشب مست مستش کرده بود

فارغ از جام وشرابش کرده بود

گفت : یارب ازچه خارم کرده ای؟؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟؟

خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تومجنونم مکن

من دگر مرد این بازیچه نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

گفت:دیوانه لیلایت منم

دررگت پیدا وپنهانت منم

سالها باجور لیلا ساختی

من کنارت بودم ونشناختی!!!!!!


سهراب نامه

 شاید آنروز که سهراب نوشت:
 تاشقایق هست زندگی باید کرد!!!
خبری از دل پردرد گل یاس نداشت!!
 پس باید اینگونه نوشت:
 هرگلی که میخواهدباشد
 چه گل میخک ویاس زندگی اجباریست!!!
 زندگی درگروخاطرهاست!
 خاطره درگروفاصلهاست!
 فاصله تلخ ترین خاطرهاست!!!