"بگذار بخاري و شومينه
براي آدمهاي تنها باشد
تو که هرشب
تن تب کردهي مرا داري!"
سرم را از روي کاغذ برداشتم، ديدم نيست...ديدم رفته!...رختخوابم را کنار بخاري پهن کردم!!