وبلاگ :
//هرچي تو بخواي//
يادداشت :
زندگي به من آموخت:
نظرات :
0
خصوصي ،
13
عمومي
پارسي يار
: 3 علاقه ، 1 نظر
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
يه دختر
توي چت به روش احمقانه اي كه من تو رو توي كوه ديدم شناختمش ترسيم تازه وارد بودم تو چت بعد گفت شوخي كردم من فكر ميكردم يكي اي دي مو پيدا كرده ازشهرمون ميخواد اذيتم كنه با هم دوست شديم منو اذيت ميكرد خيلي بد دل بود هي منو امتحان ميكرد اون كامپيوتر نداشت و من داشتم براي همين من خيلي مراعاتشو ميكردم و روم نميرفتم تا اينكه يه روز گفت رفته روم منم رفتم ازاون به بعد چون اون از سر اين كه من دير رسيدم پولش هدر نره رفت منم كارشو تكرار كردم ديونم كرد بس امتحانم كرد همشم ميخواست ببينم گفت ميخواد باهام ازواج كنه گفتم پس نگو از نتم اما به خانوادش گفت بعد گفت ميخوام برم سربازي يا دانشگاه ازبس امتحانم كرد و بد دلي كرد حالت تهوع گرفتم من وفادارم حرفم بزنم وفادارم ازش خسته شدم اما هنوزم دوسش داشتم قرار شد دو سال بعد بياد خواستگاريم الان 8 ساله بچشم به دنيا اومده به نظر من به درك بهتر مرد بد دل كوفت ميكنه زندگي رو راحت شدم حالا تو هم بدون اون ظله شه بايد ازدواج كني يا ولش كني همين
پاسخ
تصميم گرفتم با يكي ديگه ازدواج كنم حتي براي عقد و اينا دعوتش كنم تا سفت بسوزه و بسازه