کبوتر سه شنبه 90/8/10 , 2:25 ع کریمی (ع.م.ک) نظر درکنار ساحلی نشسته بودم ناگهان کبوتری آمدوگفت:برای عزیزترین کست پیامی بنویس!گفتم قلم ندارم! گفتا باپرمن بنویس!گفتم جوهرندارم!گفتاباخون من بنویس!گفتم کاقذ ندارم!نگاهی به آسمان ودریاکردوگفت:بیاروی قلب من بنویس!!!!!