چشم معشوق
ای بنازم چشم آن عاشق که مست خواب نیست
جان فدای آن دل روشن که در وی خواب نیست
نقش زیبای جوانی را شبی دیدم به خواب
از غم او دیگر چشم گریانم خواب نیست
آن شبی کز ماه واختر بزم گیتی روشن است
دیده رابرهم منه هرشب که شب مهتاب نیست
تا که سنگ فتنه می بارد ز سقف آسمان
هیچ کنجی امن تر از خلوت احباب نیست