خشم معشوق
من ازخشم توپژمردم بهارم کن به لبخندی
چه باشد گر برآری آرزوی آرزومندی؟؟
زگیسویت پریشانم قسم بر نوش لبهایت
توخوددانی که شیرین ترازاین هم نیست سوگندی
تورامانند گل گفتم زداغ شرم می سوزم
زچشم آینه دیدم که تو برخویش مانندی
تورا اشک پروردم چه باکم گرنمی دانی
نمی داند تلخی رنج پدر را هیچ فرزندی!
پا بنه بر موج و از هنگامه ی طوفان مترس
دل به دریازدن صدف درسینه ی مرداب نیست
از کتاب آفرینش عمر مایک باب بیشتر نبود
لیک فصل خاطر آسوده در این باب نیست