سفارش تبلیغ
صبا ویژن

//هرچی تو بخوای//

صفحه خانگی پارسی یار درباره

...................................

حالمان بد نیست کم غم می خوریم/کم که نه ! هر روز کم کم می خوریم

آب می خواهم سرابم می دهند / عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب / از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟؟؟؟؟؟؟؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند / بی گناهی بودم و دارم زدند

 دشنه ای نامرد بر پشتم نشست / از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد / یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام / تیشه زد بر ریشه اندیشه ام

عشق اگر این است مرتد می شوم / خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل، نابسامانی بس است / کافرم دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم / عاقبت آلوده مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می کنم / هرچه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر به دست / بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستم بت پرستی کار ماست / چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم / طالعم شوم است باور میکنم

من که با دریا تلاطم کرده ام / راه دریا را چرا گم کرده ام ؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن / من خودم خوش‌باورم گولم مزن

من نمی گویم که با من یار باش / من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم ... دگر گفتن بس است / گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش / دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود / قصه هایم را خریداری نبود !!!

وای ! رسم شهرتان بیداد بود / شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد / خون من . فرهاد. مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شومتان / خسته از همدردی مسمومتان

این همه خنجر دل کس خون نشد / این همه لیلی .کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان / بی ستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام / بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دور و پایم لنگ بود / قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود / تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه! / فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه! / هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت / هر که با ما بود از ما میگریخت

چند روزی هست حالم دیدنی‌ست / حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بروی زمین زل می زنم / گاه بر حافظ تفائل میزنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت / یک غزل آمد که حالم را گرفت

ما ز یاران چشم یاری داشتیم  / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم