شیرین و فرهاد
می خوام بگم قصه ی شیرین و فرهاد و من
که چجوری شدن عاشق ودلدار هم
همه فکر می کنیم عاشقیم ای وای من
ولی کور خوندیم دنیای من
روزی روزگاری فرهادمن
عاشق شیرین شد ای وای من
دست برقضا شیرین من
جایی اسیر شد ای وای من
ازعشق بی خبر شیرین من
وای وای وای فرهاد من
وای وای وای شیرین من
شیرین تو دست پادشاه
فرهاد اسیر یک نگاه
حالا دیگه دیگه فرهاد واسه ی شیرین من
راهی نداره جز کندن کوه غم
حالا دیگه تیشه شد همراه من
آخه شیرین و می خواد فرهاد من
روزی روزگاری از کوه غم
پیرمخوفی رفت پیش فرهاد من
پیی مخوف گفت به فرهاد من
شیرین تو مرده ای وای من
از حسادتش بود اون پیرزن
حالا دیگه شده تیشه همراه من
شده دیگه قاتل فرهاد من