صورتک
به روشنایی سیمای من نگاه کن
به جان دوست دلم چون شبان تاریکست
به موج خنده ی تلخم فروغ شادی نیست
که این نشاط به سر حدّ گریه نزدیکست
*
مبین به ظاهر آرام و شادمانه ی من
که با فریب زشب آفتاب ساخته ام
به خنده ام منِگَر با تو راست می گویم
برای چهره ی گریان نقاب ساخته ام
*
زآفتاب رخ روشنم فریب مخور
سپهر خاطر من ابر و دیده بارانیست
زروح من که کویر است در دو روزه ی عمر
اگر گلی به درآید گل پشیمانست
*
نگاه من به نگاهت بهار می بارد
ولی ورای دو چشمم هزار پائیزست
به خنده های دروغین من امید مبند
بدان که جام وجودم ز گریه لبریزست
*
سکوت می کُشَدم خنده روی خاموشم
ولی به خلوت من هر نگاه فریادست
به چهره صورتکی شادمانه برزده ام
بدین فریب گمان می بری دلم شادست
*
مرا فریب مده
تو نیز چون منی ای دوست ای همیشه غریب
که با خزان زدگی چهره ات گلستانست
اگر که صورتک از روی خویش برداری
به روشنی پیداست
که فصل عمر تو هم روز و شب زمستان است