خیمه بی عباس صفا ندارد
خواهرم دیگر علمداری ندارم
یار غمخوارو وفاداری ندارم
مانده ام تنها میان خیل دشمن
میر دلسوز وفداکاری ندارم
مشکها خالی و طفلان مانده اند عطشان
کودکان حیرت زده مانده پریشان
تشنگان بر درب خیمه دیده بر ره
کی رسد عمویشان از سوی میدان
نعش عباسم به خاک افتاده خواهر
در کنار علقمه جان داده خواهر
خیمه ی او مانده خالی زینب من
بر اسیری میشوی آماده خواهر
مایه ی آرامش طفلان من بود
افسر نام آور میدان من بود
در دل خیل سپاه من می درخشید
شمع بزم محفل یاران من بود
زینبم از کف شده صبر و قرارم
رفته از دستم عزیز جان نثارم
قامتم خم شد زداغ ماتم او
نقش خاک افتاده تنها غمگسارم
کریمی