یار
صدا پیچیده در گوش شقایق
که دوران وفا افسوس بگذشت
گلی که خود دادم پیچ و تابش
بر آب دیدگانم دادم آبش
گل از من دیگری گیره گناهه
قسمت من غم بود مِحنت عالم بود
سهم من از هستی ماتم بود
این همه غم خوردم باز کم بود
آخ که دلم تنگه آخ مگه دل سنگه؟
زندگی در عالم صد رنگه
عشق و وفاداری نیرنگه
اگه که یار یار نباشه اگه وفادار نباشه
اگه بازم پیش آدم زهستی بیزار نباشه
آخ که تو این زمون با همه مهربون
باغ هردو بی خزون
واسه ی زیاد و کم غم نداره آدم
وقتی یار خوب و مهربونه
یار هوس باز خدا نصیب گرگ بیابون نکنه
خداکنه یار، کسی و از آشونش گریزون نکنه