سفارش تبلیغ
صبا ویژن

//هرچی تو بخوای//

صفحه خانگی پارسی یار درباره

کبوتر

درکنار ساحلی نشسته بودم ناگهان کبوتری آمدوگفت:
برای عزیزترین کست پیامی بنویس!
گفتم قلم ندارم!
 گفتا باپرمن بنویس!
گفتم جوهرندارم!
گفتاباخون من بنویس!
گفتم کاقذ ندارم!
نگاهی به آسمان ودریاکردوگفت:
بیاروی قلب من بنویس!!!!!

مجنون

یکشبی مجنون نمازش راشکست!

بی وضو درکوچه ی لیلانشست!

عشق آنشب مست مستش کرده بود

فارغ از جام وشرابش کرده بود

گفت : یارب ازچه خارم کرده ای؟؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟؟

خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تومجنونم مکن

من دگر مرد این بازیچه نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

گفت:دیوانه لیلایت منم

دررگت پیدا وپنهانت منم

سالها باجور لیلا ساختی

من کنارت بودم ونشناختی!!!!!!


سهراب نامه

 شاید آنروز که سهراب نوشت:
 تاشقایق هست زندگی باید کرد!!!
خبری از دل پردرد گل یاس نداشت!!
 پس باید اینگونه نوشت:
 هرگلی که میخواهدباشد
 چه گل میخک ویاس زندگی اجباریست!!!
 زندگی درگروخاطرهاست!
 خاطره درگروفاصلهاست!
 فاصله تلخ ترین خاطرهاست!!!