کبوتر
درکنار ساحلی نشسته بودم ناگهان کبوتری آمدوگفت:برای عزیزترین کست پیامی بنویس!گفتم قلم ندارم! گفتا باپرمن بنویس!گفتم جوهرندارم!گفتاباخون من بنویس!گفتم کاقذ ندارم!نگاهی به آسمان ودریاکردوگفت:بیاروی قلب من بنویس!!!!!
یکشبی مجنون نمازش راشکست!
بی وضو درکوچه ی لیلانشست!
عشق آنشب مست مستش کرده بود
فارغ از جام وشرابش کرده بود
گفت : یارب ازچه خارم کرده ای؟؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟؟
خسته ام زین عشق دلخونم مکن
من که مجنونم تومجنونم مکن
من دگر مرد این بازیچه نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت:دیوانه لیلایت منم
دررگت پیدا وپنهانت منم
سالها باجور لیلا ساختی
من کنارت بودم ونشناختی!!!!!!
زندگی زیباست زشتی های آن تقصیر ماست
درمسیرش هرچه نازی است آن تدبیر ماست
زندگی آروانی است که روان می گذرد
آنچه تقدیر من وتوست همان میگذرد!!!!!!!!!
ای دوست ماهمانیم که به یادتوهسیم هنوز
از دوری تو جام بدستیم هنوز
درخلوت خویش یاد ما باش که ما
درخلوت خود یادتوهستیم هنوز