سفارش تبلیغ
صبا ویژن

//هرچی تو بخوای//

صفحه خانگی پارسی یار درباره

صورتک

به روشنایی سیمای من نگاه کن

به جان دوست دلم چون شبان تاریکست

به موج خنده ی تلخم فروغ شادی نیست

که این نشاط به سر حدّ گریه نزدیکست

*

مبین به ظاهر آرام و شادمانه ی من

که با فریب زشب آفتاب ساخته ام

به خنده ام منِگَر با تو راست می گویم

برای چهره ی گریان نقاب ساخته ام

*

زآفتاب رخ روشنم فریب مخور

سپهر خاطر من ابر و دیده بارانیست

زروح من که کویر است در دو روزه ی عمر

اگر گلی به درآ‌ید گل پشیمانست

*

نگاه من به نگاهت بهار می بارد

ولی ورای دو چشمم هزار پائیزست

به خنده های دروغین من امید مبند

بدان که جام وجودم ز گریه لبریزست

*

سکوت می کُشَدم خنده روی خاموشم

ولی به خلوت من هر نگاه فریادست

به چهره صورتکی شادمانه برزده ام

بدین فریب گمان می بری دلم شادست

*

مرا فریب مده

تو نیز چون منی ای دوست ای همیشه غریب

که با خزان زدگی چهره ات گلستانست

اگر که صورتک از روی خویش برداری

به روشنی پیداست

که فصل عمر تو هم روز و شب زمستان است


مرگ جوانی

عمرم شهاب وار به رفتن شهاب کرد

چشم مرا زمرگ جوانی پرآب کرد

*****

  ***

دیدم سیاه روزی خود را که شبی عشق

مویم سپید دید و دلم را جواب کرد

*****

  ***

آن روز های شاد جوانی به باد رفت

دست زمان سرای طرب را خراب کرد

*****

  ***

عمرم گذشت و دایه ی مکّار روزگار

افسانه گفت و کودک دل را به خواب کرد


با غم دوریت چه کنم ای کاش نیا مده بودی چقدر طولانی است فاصله ی ت

 

93848764219384876421 

 

 

چه شیرین آمدی شوری به دل انداختی رفتی

 نگاهی کردی و کار دلم را ساختی رفتی

سوار اسب ناز از ره رسیدی لیک در یک دم

 

سمند خویش را بادلبری ها تاختی رفتی

 

نشستی ساعتی چون شمع در جمع هوسبازان

 

ولیکن زان میان پروانه را نشناختی رفتی

 

نسوزد خرمن حسنت که با دامن کشیدن ها

 

نمی دانی چه سوزی در دلم انداختی رفتی

 

 

9384876421

 


ای معنی عشق ..........................................

ای معنی عشق

ای یاد تو در خاطر من جاودانه

ای بی تو چشمم چشمه ی اشک شبانه

ای روشنایی ای چراغ زندگانی

ای رفته در ابر سیاه بی نشانی

وقتی تو رفتی

از مشرق لبها طلوع خنده ها رفت

از دست ما وز دست ما آینده ها رفت

وقتی تو رفتی

مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد

وقتی تو رفتی

اندوه، شوق زندگی را از دلم برد

وقتی تو رفتی

برگ درختان زرد شد خورشید افسرد

وقتی تو رفتی

مرگ خندید

در جمع ما انگیزه های زیستن مرد

از باد پرسیدم کجا رفت؟

گفتا که من هم در پی آن رفته از دست

سر تا سر دنیا خزیدم

اندوه اندوه

اورا ندیدم.

از شب سراغت را گرفتم

شب گفت افسوس

او ماه من بود

من هم به امّید طلوعش ماه ها تاریک ماندم

همراه مرغ حق به یادش نغمه خواندم

خود را به دریا ها و صحرا ها کشاندم

با یاد او در هر قدم اشکی فشاندم

در دشت های دور و ناپیدا دویدم

او را ندیدم...

با ماه گفتم ماه من کو؟؟؟

رنگش پرید و زیر لب گفت:

بر بام و روزن های عالم سر کشیدم

شب تا سحر سر تا سر دنیا دویدم

در لابلای برگ جنگل هاخزیدم

با جست و جو ها خستگی ها شبروی ها

او را ندیدم...

از رعد پرسیدم نشانت؟؟؟

فریاد او در گنبد افلاک پیچید

چون مادران داغدیده ناله سر کرد

با ابر گفتم قصه ات را

روی زمین را در غمت از گریه تر کرد

ای یاد تو در خاطر من جاودانه

ای بی تو من همسایه ی اشک شبانه

وقتی تو رفتی

اندوه، شوق زندگی را از دلم برد

وقتی تو رفتی

برگ درختان زرد شد خورشید افسرد

وقتی تو رفتی

مرگ خندید

در جمع ما انگیزه های زیستن مرد

93848764219384876421


همای رحمت

 

  

 

 

 

ali

 

 

 

aliali

  

  

  

  

                   همای رحمت

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

          که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علـی بین

          به علی شناختم من به خدا قسم خدا   را

مگرای سحاب رحمت توبباری ارنه دوزخ

          به شرارِ قهر سوزد همه جان ما ســوا را

برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن

          که نگین پادشاهی دهد از کرم گـــدا را

بجز از علـی که گوید به پسرکه قاتل من

          چواسیر توست اکنون به اسیر کن  مدارا

بجز از علــی که آرد پسری ابوالعجایـب

          که علم کند به عالم شهدای کربلا        را

چوبه دوست عهد بندد ز میان پاک  بازان

          چو علی که میتواند که بسر برد وفـــا  را

نه خداتوانمش خواندنه بشرتوانمش  گفت

          متحیرم چه نامم شهِ ملــــک لافَتی    را

به دوچشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

          که ز کوی او غباری به من      آر  توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک  پایت

          چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا    را

چوتویی قضایْ گردان به دعای مستمندان

          که ز جان ما بگردان ره آفت قضــــا را

چه زنم نای هر دم ز نوای شــوق او دم

          که لِسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

          به پیام آشنایی بنوازد      آشنــــــا را

زنوای مرغ یا حق بشنو که در دل    شب

          غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا