سفارش تبلیغ
صبا ویژن

//هرچی تو بخوای//

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خیمه بی عباس صفا ندارد

خواهرم دیگر علمداری ندارم

یار غمخوارو وفاداری ندارم

مانده ام تنها میان خیل دشمن

میر دلسوز وفداکاری ندارم

مشکها خالی و طفلان مانده اند عطشان

کودکان حیرت زده مانده پریشان

تشنگان بر درب خیمه دیده بر ره

کی رسد عمویشان از سوی میدان

نعش عباسم به خاک افتاده خواهر

در کنار علقمه جان داده خواهر

خیمه ی او مانده خالی زینب من

بر اسیری میشوی آماده خواهر

مایه ی آرامش طفلان من بود

افسر نام آور میدان من بود

در دل خیل سپاه من می درخشید

شمع بزم محفل یاران من بود

زینبم از کف شده صبر و قرارم

رفته از دستم عزیز جان نثارم

قامتم خم شد زداغ ماتم او

نقش خاک افتاده تنها غمگسارم

کریمی

9384876421


یادتان باشد لباس مشکیم را تا کنید

9384876421

یادتان باشد لباس مشکیـــــم را تا کنید

گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید

کاش من در شام تاسوعا بمیرم  تا شمـــا

خرجیم را خرج ظهر عاشـــــــورا کنیــد

 

*****************************

 

یارب ز غم حسین بی تابم کــــن

چون شمع بزن آتش وآبم کـــــن

با جلوه ی روی او زمان   مـــــردن

غم از دل من بگیر و شادم کــــن

کریمی

  

  9384876421


می کشه عشقش زبونه/یه مادری هی می خونه

  

9138979781

  

می کشه عشقش زبونه

یه مادری هی می خونه

ای اهل عالم بدونین

پسر من پهلوونه

اون خوشکل و مهجبینه

چه باوقار و متینه

واسه ی من همین بسه

که یل ام البنینه

عباس من آرزوشه

که نوکر حسین باشه

دل به حسین بسپاره و

باغ غمش افسرده باشه

اون کریم و مهربونه

دو ابروهاش هم کمونه

رفته که آبی بیاره

داداشی تشنه نمونه

کریمی

  9384876421


ای مرا آزرده از خود گر پشیمانی بیا/نغهای نا موافق گر نمی خوانی ب

ای مرا آزرده از خود گرپشیمانی بیا

نغمه های ناموافق گرنمیخوانی بیا

 

تا که سر پیچیدی از راه وفاگفتم برو

گر وفا اکنون اگر راهی نمی ماند بیا

 

یک نفس بامن نبودی مهربان ای سنگ دل

زان همه نامهربانی گر پشیمانی بیا

 

تاب رنجوری ندارم در پی رنجم مباش

گر نخواهی جانم برنجانی بیا

 

خود تو دانی چه دردها برجانم بگذاشتی

تانفس دارم اگر درفکر درمانی بیا

 

کریمی

  9138979781


خداوندا خدایا مرده بودم با که باید این همه چیزرا بگویم؟

در آن خواب و خیال خویش  بودم

در آن ناز و نیاز خویش بودم

به دستورش به وقتش آمدند روحم ربودند

به ناگه آمد آن ترس فراوان

چه بی وقت آمدند آنرا ربودند

گذشت عمرم به لحظه لحظه ای ناب

بسر آمد تمام آرزوهام

درآن حال و هوای سوگواری

من آنجا بودم و آنها ندیدند

میان قیل و قال گریه هاشان

نشستم باخودم تنهایی دیدم.

به ناگه لرزشی در تن بدیدم

که خود را روی سنگی یخ بدیدم

لباس هایم درآوردند بترتیب

تن لختی به روی سنگ دیدم

شروع کردن به شست و شوی دست و پایم

همان لحظه چقدر افسوس کشیدم

سر و رویم دوباره شست و شو شد

گرفتن غسل میت، را بدیدم

مرا بستند میان پارچه ای ناب

گره بستند سرو پایم نهان باز

به جایی خوابیدم من در تابوت

که کنار و پهلوهایم خورد به آن تو

برایم صف کشیدن

کنار هم ایستادند به نظم و ترتیب

شروع کردن برایم خواندن از یار

برایم آن نماز پر گوهربار

برایم خواندن از شور و صفایش

به پایان آمدآن صوت صلاتش

به تکبیر صدای ناز الله

بلند کردند 2باره تخته ی ناب

رسیدن به نزدیک آن گور شیرین

کنار رفتن تمام یار و خویشی

به تکبیر صدای ناز الله

مرا بردند میان چاله ی خاک

سرو پایم همه گرفتش

درو دیوار نه قلبم گرفتش

به سیر سر گذاشتن سنگ معروف

برا یم خاک تربت را گرفتن

خوابانیدن مرا سمت یقینم

کشیدن پارچه ی ناز را ببینن

برای بارآخر خویشان را بدیدم

برایم گریه کردند و کنار رفتن

کنار رفتن شروع کردن به خواندن

برایم افهمی افهم بخواندند

که فرزند که بودی و که هستی؟

به چه آیین و مسلکی تو هستی؟

مرتب دانه دانه سنگ گذاشتن

به سنگ آخری هم که رسیدن

بازم سنگ گذاشتن

کنار آن همه سنگ مرتب

به سونوری از این دنیا بدیدم

صدای خش خش خاکی شنیدم

صدای هم همه دادی شنیدم

در آن پارچه حبابی را بدیدم

بماندم من میان آن همه خاک

تک و تنها و بی کس و یار غم خوار

چه هول ناکِ چه وحشتناکِ ای زیر

چه تاریکُ چه دلتنگ شده این زیر

فشاری به سرو سینه بدیدم

گمان بردم فشار قبر و دیدم

 تمام پوست من از ترس سیاه شد

تمام لحظه هایم چه دراز شد

خداوندا خدایا مرده بودم

با که باید این همه چیزرا بگویم؟

  

کریمی

  کریمی

منتظر نظرات شما